سلام امروز بعد چند سال.با مشغله های زیاد گوشه یادداشتام یه کد و رمز عبور بیدا کردم وارد شدم . وای ی ی ی ی ی یاد قبلنا..............................
اما انگاری خیلی وقته اینجا خاک خورده دلم بیشتر گرفت
امشب یک درس قشنگ از یک دوست عزیز و بزرگوار گرفتم:
.((( اشکال در زاویه نگاهمون به مسائل استاز انها عبور
کن, فقط ارمانهای واقع بینانه
خودت را با بررسی همه ی جوانب بساز, و بپرس
چطور بهشون برسم؟به راهکارهای خوبی
می رسی ))).
دوستان عزیزم من تصمیم دارم جدی تر برگردم به وبلاگها؛ امیدوارم من را همراهی کنید و باز مثل گذشته اینجا گردهمایی های خوب و شادی برای یادگیری و فکر کردن داشته باشیم و بیشتر به هم کمک کنیم قدر بدونیم که دوستان خوبی هستیم.
منتظرتون هستم
باتشکر
ریحانه
این مطلب ارزشمند را جهت یاداوری و گردروبی روندهای موفقیتتان بخوانید.
این هدیه ای است از طرف اقای کبریتی که برای من ایمیل کردند
آدم های موفق خودشان را با افرادی که با آنها هم فکر هستند، متحد میکنند. آنها اهمیت و ارزش قسمتی از یک گروه بودن را میدانند و می توان گفت آدم های موفق 30 فرق کلی با دیگران دارند که دانستن آنها بد نیست :
مرسی بچه ها ممنون از همگی؛عذرخواهی می کنم که یادم رفته بود؛ به استاد عزیزمون یک دونده هم تبریک ویژه می گم؛ و برای این یک سال از طرف خودم که یک عضو کوچیک این مجموعه ی با صفا و واقعا و واقعا و واقعا با ارزش بودم, به تک تکتون (می تونید به لیست مراجعه کنید-شوخی) خداقوت می گم. تبریک و شاد باش. موفق باشید دوستای خوبم.
راستی خدا را شکر یه بار تو عمرم واسه یه تولد قافلگیر شدم مرسی مرجان جونم. بازم خودت. و البته میلاو جونم که همیشه هواست جمع ه دمت گرم همتون کارتون درسته. انشالله باز هم پر انرژی و پر شور اینجا دور هم جمع بشیم. انصافا تو این مدت که اینجا نبود هیچ گروه و جامعه ی مجازی و واقعی دیگری را نتونستم بگذارم جای خالی این وبلاگ و بچه هاش و مهمتر استاد عزیزمون.واقعا اینجا دنیایی داره با ادمهایی بزرگ و با ارزش که در نوع خودشون حداقل برای زندگی من تکرار شدنی نیستند.
سعی هم حتی کردم ولی هیچ کجا و هیچ کسی مثل اینجا و مثل شما پیدا نکردم و برای من مثل شما نشدند.بار علمی و اخلاق و تعهد و علاقه و انگیزه و دوستی وصفا و صمیمیت و صداقت و پاکی و درستی و لطف و یادگیری و هر چی بگم از درستی و خوبیتون کم ه ...خلاصه همه چی تموم هستید. انشاله قدرتون را بیشتر بدونم, البته با در کنار تون بودن نه دور بودن.
هیچ کس شما نمی شه و هیچ کس هم نتونست و نمی تونه مثل شما و این وبلاگ برای من باشه.
فدای همتون
اخر این سخنرانی ها یه جمله ی معروفی بود می گفت:من متعلق به همه ی شمـــــــــــــا ام. خب بزنید اون دست قشنگه رو ............
با ارزوی توفیق روز افزون برای همه ی شما عزیزانم و ماندگاری و فعالیت این وبلاگ ماندگار
استاد خوبم, یک دونده ی عزیز؛ همکلاسی های عزیزم باز هم این تولد را بهتون تبریک می گم.
از طرف دوست کوچک شما
ریحانه.
سلام به همه ی دوستان خوب وبلاگ و یک دونده ی عزیز
ای بابا کجایین شما ها آخه هی هر روز سر میزنم میبینم خبری نیست باز پیجو میبندم ولی فکر میکنم همه کار منو انجام میدن.
یه کم شک داشتم آیا هنوز کسی به وبلاگا سر میزنه یا نه ولی این چند روز و هم اینکه با توجه به آمار سایت متوجه میشدم که هنوز هم خوشبختانه این وبلاگا نفس میکشن .(بازم جای شکرش باقیه!!!)
میدونین امروز تولد کیه؟؟؟؟20 سوالایی،میتونید سوال بپرسین تا راهنماییتون کنم، البته روز که گذشت آیا میدونید دیروز تولد کی بود؟؟؟!!!!
ببینم کسی میتونه بگه؟هر کی بتونه حدس بزنه جایزه داره...
راهنمایی:اولین سالروز تولد.......هست.اگه گفتین؟؟؟!!!
چون در همه عمر داشتم حب على آمد به سرم چهارده نور جلى گفتم که شفیع من کدامین شماست کردند اشارت به حسین بن على . . . سعی کن حرص و طمع خانه خرابت نکند غافل از واقعه روز حسابت نکند ای که دم می زنی از عشق حسین بن علی آنچنان باش که ارباب جوابت نکند . . .
حق معرفتی به هر نگاهم داده
در حلقه ی عشق خویش راهم داده
اینها همه علتش یک چیز است
ایرانیمو رضا پناهم داده
خرس و کلاغ سوار هواپیما بودن کلاغه سفارش
چایی میده چایی رو که میارن یه کمیشو میخوره
باقیشو می پاشه به مهموندار
ادامه مطلب ...آیا شما هم فرد کمال گرایی هستید؟؟؟
ـ آیا شما هم هموار فکر می کنید آن کسی که می خواهیم باشید نیستید؟
ـ آیا احساس می کنیم کارهایی که به اتمام رسانده ایم به اندازه کافی خوب نیستند؟
ـ آیا نوشتن مقالات و طرحها را با اهداف انجام دقیق آنها به تعویق می اندازیم ؟
ـ آیا احساس می کنیم کارها را باید صد در صد درست انجام دهیم و در غیر این صورت فردی متوسط و یا حتی بازنده هستیم؟
اگر چنین باشد در آن صورت ما به جای حرکت در مسیر موفقیت سعی در کامل بودن داریم.
قانون اول: نعمت هایت را بشمار
نعمت هایی را که در زندگی داری، بشمار.
چرا فقط توجهت را بر روی نداشته هایت متمرکز می کنی و
فکرهایت را درهم می ریزی؟ این اولین قانون است. از هم
اکنون کاغذ و قلمی بردار و تمام داشته هایت را که خدای
مهربان، تقدیمت کرده است، بنویس و به خاطر آنها، خدا
را شاکر باش، نعمت شنیدن، صحبت کردن، دیدن و هر چیزی
را که داری. تو چیزهای زیادی داری. نعمت های تو از
ظرفیتت بیشتر است و تو هرگز به آنها فکر نمی کنی و از
آ ها بهره نمی بری. خداوند، این نعمت ها را که با
سخاوت به تو اهدا کرده، در نظرت خیلی عادی و معمولی
جلوه کرده است.
حتی اکنون، تو از نعمت هایی که می توانند به تو
سربلندی و افتخار ببخشند، برخورداری. این ها گنجینه
هایی هستند که مانند ابزاری برای ساخت، می توانند
آینده بهتر تو را پی ریزی کنند. از امروز شروع کن، ضعف
هایی که شکست تو را فراهم می آورند، فقط در فکر تو
زندگی می کنند.
فهرست نعمت هایت را دوباره مرور کن، دارایی هایت را
حساب کن. تو خیلی از چیزها را داری که دیگران از آن
محروم اند. روی این قانون، خوب فکرکن.
قانون دوم:
بی نظیر بودنت را جار بزن
تو خودت را در
قبرستان ناکامی ها و فکرهای منفی، دفن کرده ای و همان
طور که دراز کشیده ای، حتی نمی توانی شکست هایت را
ببخشی و خودت را با تنفر از خویشتن و متهم سازی خود،
نابود سازی و خود را در مقابل دیگران، مقصر می دانی.
حالا از قبرستانی که در آن، جز ناکامی و ناامیدی نیست،
بیرون بیا و به خودت هر روز بگو: من گنجینه با ارزشی
هستم، چون خدای یکتا من را آفریده و در دنیا یکی مانند
من خلق نشده است. بی نظیر بودن و نادر بودنت را جار
بزن و به آن افتخار کن.
چرا به کسانی که تو را خوار می پندارند، گوش می دهی و
از همه بدتر، آنان را باور داری؟
من بی نظیرم و به خودم افتخار می
کنم. این را با فریاد، هر روز بگو.
ادامه مطلب ...
شب بود، اما حسنک هنوز به خانه نیامده بود. حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید. او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت تنگ به تن می کند. او هر روز به جای غذا دادن به حیوانات، جلوی آینه به موهایش ژل می زند. موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست؛ چون او به موهای خود گلد می زند. دیروز که حسنک با کبری چت می کرد، کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است.
کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند؛ چون او با پطروس چت می کرد. پطروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت می کرد. روزی پطروس دید که سد سوراخ شده است، اما انگشت او درد می کرد، چون زیاد چت کرده بود. او نمی دانست که سد تا چند لحظه ی دیگر می شکند و ازاین رو در حال چت کردن غرق شد. برای مراسم ختم او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود؛ اما کوه روی ریل ریزش کرده بود. ریز علی دید کوه ریزش کرده است، اما حوصله نداشت.
ریز علی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در آورد. او چراغ قوه داشت اما حوصله ی دردسر نداشت. قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد. تمام مسافران و کبری مردند؛ اما ریز علی بدون توجه به خانه بازگشت. خانه مثل همیشه سوت و کور بود. الان چند سالی است که کوکب خانم، همسر ریزعلی، مهمان ناخوانده ندارد. او حتی مهمان خوانده هم ندارد. او اصلاً حوصله ی مهمان ندارد. او پول ندارد تا شکم مهمانان را سیرکند. او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد.
آخرین باری که گوشت قرمز خرید، چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت. اما او از چوپان دروغگو هم گله ای ندارد؛ چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد و به این دلیل است که دیگر در کتاب های دبستان آن داستان های قشنگ وجود ندارد . .
ادامه مطلب ...