وبلاگ گروهی بازاریابی بین الملل

مطالب بازاریابی , استراتژی و فروش در مقیاس جهانی

وبلاگ گروهی بازاریابی بین الملل

مطالب بازاریابی , استراتژی و فروش در مقیاس جهانی

پای خود را رها کنید

رام کنندگان حیوانات سیرک برای مطیع کردن فیلها از ترفند ساده ای استفاده می کنند.زمانی که حیوان هنوز بچه است، یکی از پاهای او را به تنه درختی می بندند.

حیوان جوان هر چه تلاش می کند نمی تواند خود را از بند خلاص کند اندک اندک ای عقیده که تنه درخت خیلی قوی تر از اوست در فکرش شکل می گیرد.وقتی حیوان بالغ و نیرومند شد ،کافی است شخصی نخی را به دور پای فیل ببندد و سر دیگرش را به شاخه ای گره بزند. فیل برای رها کردن خود تلاشی نخواهد کرد.

پای ما نیز ، همچون فیلها،اغلب با رشته های ضعیف و شکننده ای بسته شده است ، اما از آنجا که از بچگی قدرت تنه درخت را باور کرده ایم، به خود جرات تلاش کردن نمی دهیم، غافل از اینکه برای به دست آوردن آزادی ، یک عمل جسورانه کافیست


دوستان ممنون میشم نظر خودتون رو  راجب این  داستان و ربطش به بازاریابی رو بگین


من داغونم...خدایا می شه بگی خدمات پس از خلقتت کجاست؟! "

نظرات 28 + ارسال نظر
منصوریان چهارشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:57 ب.ظ

سلام
اول باید بگم خوشحالم که بعد از چند روز یه مطلب جدید می بینم آخه حضور همه ی دوستان توی وبلاگا نا محسوسه
منم فکر میکنم ما انسانها هم خیلی مواقع شرطی شدیم و فقط یکسری واکنش ها و رفتارها رو از روی عادت انجام میدیم.

به نظر من ربط این داستان به بازاریابی می تونه :
- پایبندی ما به روش ها واصول قدیمی بازاریابی و عدم بکارگیری و تلاش برای خلق ایدهای ناب و جدید باشه
- و یا اینکه محدود شدن به بازارهای فعلی و عدم تمایل به داشتن سهم بیشتری از بازار یا حتی ایجاد بازارهای جدید و تبدیل شدن به رهبر بازار
نمی دونم اصلا ربطی داشت یا نه
ممنون

در مورد جمله ی آخرتون باید بگم هر خدماتیو فقط از درگاه خودش بخواید چراکه شعبه ی دیگه ای نداره!!

ممنون و مرسی از جواب جالبتون خانم منصوریان

در توضیحات جواب های شما باید بگم بههر حال گاهی یه هویی حس مطلب گذاشتن تو بچه ها از جمله من ایجاد میشه

شما به دو نکته اساسی و مهم اشاره کردین ولی بازم میخوام بچه ها بیشتر رو مبحث فکر کنن و نظراتشون رو بگن

راجب خدمات هم من حتما خدمات رو از خودش میخوام،کما اینکه توی همین جمله هم طرف حساب من خودشه

ریحانه صباغ طبسی پنج‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:46 ق.ظ

سلام اقای استاجی
من هم ممنونم که مطلب گذاشتین و کوتاه گذاشتین که فرصت خوندن پیدا کنیم. و عذر خواهی می کنم از همه ی دوستان که خیلی کم پیدا شدم و فقط سر می زنم و شرمنده ی نظرات خوب مخصوصا دوستان کاویانی می شم که من را خیلی حجالت زده کردن راستش هم سرم شلوغه هم فکرم و هم خسته ام و هم دی اس ال ندارم و هم...ببخشید همش بهانه بود همینطوری گفتم شاید بخندین بهم که پام به یه شاخه بند شده -به گفته ی همین مطلب خوب اقای استاجی-و اینطوری مانع بودنم با شما شده.
به نظرم ربطش به شرکتهای قدرتمند بر می گرده و به تصویر بزرگی که از به قدرت رسیدن خودشون و راه سختی که رفتن ساختن و شرکتهایی که کوچک موندن را به همین شاخه بستن و اونهام خیال می کنن که باید تو بازار یابی کار خیلی عجیبی بکنن تا به اونجا برسن در حالی که مثل اونها بودن خیلی کار سختی نیست و فنون اونها هم مثل همین فعالیتهای بازاریابی ما البته در حد خودمون قابل اجراست و باید ازشون استفاده کنیم و نترسیم.
البته با نظر خانم منصوریان عزیز هم موافقم
مرسی

مرسی از نظر طولانی و بلند بالاتون خانم صباغ

امیدوارم همیشه سرحال و رو به راه باشین

بهزادمنش پنج‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:13 ق.ظ http://hrmatattar.blogsky.com

سلام مهدی جان
راستش من یه اعتقاد دیگه دارم این ما نیستیم که تصور میکنیم پامون به درخت بستس بلکه این درختان و سنگها هستد که همش سر راه ما قرار میگیرند
البته به عقیده من تنها راه فرار از این وضعیت یه دور خیز بزرگ و پرش است همون کاری که تو میخوای بنی (رفتن به اون ور آبها) ولی باید خیلی هواست جمع باشه که با سر فرود نیایی
در باره با بازاریابی هم باید بگم اگه صفر کیلومتر هستیم باید اول طناب رو بلندتر کنیم تا یکم قدرت و جسارت پیدا کنیم برای بازکردن آن
ممنون برای مطلب آموزندت

محسن جان قرار گرفتن مانع توی تجارت یا حتی زندگی روال عادی طبیعت هستش و کاری نمیشه کرد و به نظرم پرش بلند همیشه کار ساز نیست.

اگه این سنگ ها جلوی پات به طور ممتد باشن تو چطوری میتونی بپری؟ پس به نظر من بهترین راه گذشتن از کنارشون هست ولی با بررسی دقیق شرایط و موقعیت.حتی بعضی مواقع هم میشه با موانع به راحتی کنار اومد

مرسی محسن جان

میلاو پنج‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:57 ب.ظ

سلام.مطلب قابل تاملی بود .این هم دید من نسبت به متن شماست .البته در قالب یه داستان قدیمی که خیلی وقت پیش خوندم

یکروز وقتى کارمندان به اداره رسیدند، اطلاعیه بزرگى را در تابلوى اعلانات دیدند که روى آن نوشته شده بود:

«دیروز فردى که مانع پیشرفت شما در این اداره بود درگذشت. شما را به شرکت در مراسم تشییع جنازه که ساعت ١٠ در سالن اجتماعات برگزار مى‌شود دعوت مى‌کنیم.»

در ابتدا، همه از دریافت خبر مرگ یکى از همکارانشان ناراحت مى‌شدند امّا پس از مدتى، کنجکاو مى‌شدند که بدانند کسى که مانع پیشرفت آن‌ها در اداره مى‌شده که بوده است.

این کنجکاوى، تقریباً تمام کارمندان را ساعت١٠ به سالن اجتماعات کشاند. رفته رفته که جمعیت زیاد مى‌شد هیجان هم بالا مى‌رفت. همه پیش خود فکر مى‌کردند: «این فرد چه کسى بود که مانع پیشرفت ما در اداره بود؟ به هر حال خوب شد که مرد!»
کارمندان در صفى قرار گرفتند و یکى یکى نزدیک تابوت مى‌رفتند و وقتى به درون تابوت نگاه مى‌کردند ناگهان خشکشان مى‌زد و زبانشان بند مى‌آمد.
آینه‌اى درون تابوت قرار داده شده بود و هر کس به درون تابوت نگاه مى‌کرد، تصویر خود را مى‌دید. نوشته‌اى نیز بدین مضمون در کنار آینه بود:

«تنها یک نفر وجود دارد که مى‌تواند مانع رشد شما شود و او هم کسى نیست جزء خود شما. شما تنها کسى هستید که مى‌توانید زندگى‌تان را متحوّل کنید. شما تنها کسى هستید که مى‌توانید بر روى شادى‌ها، تصورات و موفقیت‌هایتان اثر گذار باشید. شما تنها کسى هستید که مى‌توانید به خودتان کمک کنید.

زندگى شما وقتى که رئیستان، دوستانتان، والدین‌تان، شریک زندگى‌تان یا محل کارتان تغییر مى‌کند، دستخوش تغییر نمى‌شود. زندگى شما تنها فقط وقتى تغییر مى‌کند که شما تغییر کنید، باورهاى محدود کننده خود را کنار بگذارید و باور کنید که شما تنها کسى هستید که مسئول زندگى خودتان مى‌باشید.

مهم‌ترین رابطه‌اى که در زندگى مى‌توانید داشته باشید، رابطه با خودتان است.

خودتان را امتحان کنید. مواظب خودتان باشید. از مشکلات، غیرممکن‌ها و چیزهاى از دست داده نهراسید. خودتان و واقعیت‌هاى زندگى خودتان را بسازید.
دنیا مثل آینه است. انعکاس افکارى که فرد قویاً به آن‌ها اعتقاد دارد را به او باز مى‌گرداند. تفاوت‌ها در روش نگاه کردن به زندگى است.»
موفق باشید

وااااووووو

مرسی دوست عزیز_متن طولنی بود ولی خوندنش خالی از لطف نبود واسم

واقعا داستان جالبی بود و بیشتر اوقات خود ما باعث کندی در پیشرفتمون میشیم.

با آخرین پاراگراف نوشته هاتونم به شدت موافقم_ممنون

میلاو پنج‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:59 ب.ظ

راستی ببخشید خیلی طولانی شد خودم فهمیدم

مرجان سالاری پنج‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:07 ب.ظ

سلام آقای استاجی
مطلب ملموسی رو بیان کردید ،
حالا من فکر میکنم چون ما خبر داریم که بیشتر چیزهایی که مانع پیشرفتمان در زندگی میشه امکان داره برگرده به همون قضیه ی شرطی شدن پس چقدر خوبه که بتونیم موانع رو از سر راهمون با آگاهی کامل برداریم و با مشکلات مبارزه کنیم یا اینکه سعی کنیم از اونها فرصتی جدید برای خودمون بسازیم.
و من فکر میکنم این مطلب ربطش به بازاریابی همون طور که بقیه ی دوستان گفتند بر میگرده به افرادی که ریسک پذیر نیستند و به صورت محافظه کارانه در شرکتها کار میکنن و از ترس اینکه نکنه شکست بخورند دست به اقدامی جهت پیشرفتشون نمیزنند و این باعث ثابت موندنشون در حوزه ی بیزینس میشه.
ممنون از مطلب قشنگتون و من هم ازهمه ی دوستان علی الخصوص دوستان کاویان عذر خواهی میکنم که کمتر بهشون سر میزنم و از حضور دوستان در وبلاگ بسیار خوشحالم و از نظرات خوبشون استفاده میکنم .من هم امیدوارم بعد از امتحانا بتونم جبران کنم.

مرسی خانم سالاری،نظر شما هم جالب بود

در ضمن دوستان کاویان میدونن که الان فصل امتحانا هستش و به قول رفقای انگلیسی نات پرابلم

کاظمی شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:24 ق.ظ

سلام آقای استاجی موجودات کافیه خودشونو در قید و بند احساس کنند تا دیگه هیچ تلاشی برای پیشرفت خودشون انجام ندن.و به نظر من همه موجودات ذاتا اینطوری هستند. در مورد بازاریابی هم مانند شرکت هایی که باور میکنند نمی توانند برای موفقیت خود کاری کنند و تقریبا همیشه موفق بودن رقبا رو قبول میکنند در حالیکه کافیه فقط به توانایی های خود باور داشته باشند و یک قدم بر دارند آنگاه می بینند که نه تنها از رقبا ضعیفتر نیستند بلکه می توانند به موفقییتی همسان یا بیشتر از رقبا دست پیدا کنند
کسیکه کوه را جا به جا میکند اول سنگریزه ها را از سر راه بر می دارد
ممنون از مطلبتون

سلام و ممنون خانم کاظمی

کاملا با نظرتون موافقم،تا وقتی توی قید و بند خودت رو حس کنی هیچوقت نمیتونی پیرفتی داشته باشی و به تعبیری آب راکد هستی که بعد مدتی میگنده.قطعا تو دنیای تجارت امروز با این حجم گسترده اصلا راکد بودن جواب نمیده

مرسی

[ بدون نام ] شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:28 ق.ظ

ساری که یه کم شکل متن ناجور شده

یک دوست جمعه 27 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:37 ب.ظ

سلام مهدی جان
مطلب خیلی آموزنده ای بود و نکات جالبی داشت
البته پاسخ های شما به نظرات دوستان بسیار زیباتر بود
موفق باشی

مرس یاز لطفتون دوست عزیز به خاطر لطفتون

یک دوست دیگه جمعه 27 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:08 ب.ظ

چه دوست خوب و زیبایی دارین اقا مهدی
چرا عضو نمی شن؟!
موفق باشن

والا من همه دوستام خوب و زیبا هستن ولی هر کدومشون رو بشه به طرف وبلاگ هدایت میکنم البته اگه علاقمند باشن

یک دوست جمعه 27 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:41 ب.ظ

سلام یک دوست دیگه
شما که میزبان هستین چرا اسمتون رو ننوشتین
نمیشه بدون اسم دعوت کنین
موفق باشی

چی بگم والا

یک دوست دیگه شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:16 ب.ظ

در زدم و گفت کیست *گفتمش ای دوست دوست
گفت در ان دوست چیست* گفتمش ای دست دوست
گفتمش این همدمیست* گفت عجب عالمی است
ساقی بزم تو کیست *گفتمش ای دوست دوست
گفت در ان اب و گل دیده ام از دور دل او به چه امید زیست*گفتمش ای دوست دوست
در چو به رویم گشود جمله ی بود و نبود دیدو دیدم یک است* گفتمش ای دوست دوست

مرسی شعر جالب و قشنگی بود

یک دوست شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:41 ب.ظ

سلام یک دوست دیگه
امیدوارم خوب باشی
شعر قشنگی رو گذاشتی - به هر حال از اینکه یک دوست خوب پیدا کردم خیلی خوشحالم - اگر بیشتر می شناختمت بیشتر خوشحال می شدم
ای دوست شنیدم آوای تو را
این بیت قشنگ شعر زیبای تو را
بر دل بنشست چو نکه از دل برخاست
تقدیر من از سرود زیبای تو است
موفق باشی
hk - 90/03/21

یک دوست دیگه شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:44 ب.ظ

سلام بی کران به همه ی دوستان
من هم برای همه ی بچه های وبلاگ خوب عطار ارزوی خوبی و خوشی و سربلندی دارم و همهی دوستاشون.
به نظر شاعر هم هستین یک دوست خوب ما مرسی خیلی قشنگ بود,حالا نکنه می خواهی با همین اسم عضو بشین که حاضر نیستی اسمت را بگی بابا من که فکر می کنم شما اسمتو را بگو, اگه بشه یه جوری عضو می شین دیگه.
شما اسمتون را بگین ما بدونیم رو کارت چی بنویسیم اگه اومدی تو لیست اسم ما را هم پیدا می کنی.
راستی از تاریخی که نوشتین سر درنیاوردمhk اول یه اسمه درست می گم شبیه اسم یکی از اعضا هم هست نظر شما چیه اقا مهدی
حالا شما بگین اقای مهدی این دوست شما را بچه های وب می شناسن یا فقط خودتون هم را می شناسین؟؟؟خوب بگین خودشون را معرفی کنن دیگه

دوست عزیز من که میدونم نظر دهنده بالایی کدوم یکی از دوستان هستند و خوشحال میشم شما هم خودتون رو معرفی کنین

دوست من هم اگه تمایل داشتن خوشدون اسم خودشون رو مینویسن

یک دوست دیگه یکشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:08 ق.ظ

بی خیال به این جناب hk عزیز ما بگین بازی بسه خودشون را لو ندادن خودم فهمیدم.
خوب بیان راست و حسینی اسمشون را بنویسن ما را هم تو دور باطل نندازن که با هزار جور فیلم و سیانس بخواهیم اسم در بیاریم.

ولی دمتون گرم عجب مقاومتی دارین شما معلومه دوستای خوبی هستین به پای هم پیر شین اقا مهدی و اقای hk
حالا نمی خواهین بگین 3/21 یعنی چی ؟ اخه من تاریخ 21ام را خیلی دوست دارم.

قطعا دوستایه خوبی هستیم و مرسی از لطفتون


دوست جونم بیا جواب این رفیقمونو واسه تاریخی که زدی بده

[ بدون نام ] یکشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:07 ب.ظ

سلام به یک دوست دیگه
خیلی ممنون از این نظر زیبایی که نوشتین - گاهی اوقات یک چیزایی به ذهن میلد که اگه بشه می نویسیم
البته این ۲ بیت را به خاطر نوشته زیبای شما به ذهنم رسید که تقدیم کردم
آخ یادم شد سلام مهدی جان خوب هستی از اینکه راز نگهداری ممنون
در ضمن سرکار خانم یک دوست دیگه من بچه ساده ای هستم
از کجا حدس زدین من آقا باشم
شما خودتون رو معرفی کنین خانم ......
در ضمن گفتین من رو شناختین یک اسم هم بگین ممنون می شم
به هر حال همه شما دوستان برای من عزیز و گرامی هستید
در ضمن شما استاد حرف کشیدن هم هستید
موفق باشید

راز نگه داشتن وظیفه هر رفیقی هستش حاج حسین ن ن ن

یک دوست یکشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:43 ب.ظ

سلام یک دوست دیگه
خوب هستی
چرا تاریخ ۲۱ ام رو خیلی دوست داری ؟
من حالا سهوی یا عمدی اشتباه تاریخ ۲۸ رو اشتباه نوشتم منظورم زمان ارسال این پیام و شعر بود
موفق باشی

یک دوست دیگه دوشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:20 ب.ظ

سلام سلام به دوستان

اون تاریخ که می اومد!اگر اشتباه شده که دیگه مهم نیست.

ولی خیلی نامردیه یه جوری نوشتین من شک کنم خانم هستین یا اقا.شکسته نفسی هم که می کنید زیر زبون می کشین ((خانم.....))بعد می گین من استادم .اختیار دارین من درس پس می دیم خدمت دوستان.
این اقا مهدی هم اونقدرا که فکر می کردیم راز نگه دار نیست ها.
اقا مهدی شاید ما اصلا هم را می شناسیم و می خواهیم مقاومت شما را بسنجیم شما هم که زود طاقت تون تموم شد, اخه از شما نخواسته بودن که اسم بگین اینطوری که گفتین دیگه من شک کردم یک دوست را واقعا می شناختین.درست می گم اقای HK....

راستی یه راهنمایی:من حل مسئله را خیلی دوست دارم هر جا یک ناشناس ببینم می رم سراغش تا بفهم کیه و چی می گه.
موفق باشین

راستش دیگه فکر نکنم فضای وبلاگ جای قایم باشک بازی باشه دوست عزیز.این جایی که مشا حرفاتون رو مینویسین رو گذاشتن واسه اشتراک اطلاعات نه موش و گربه بازی با یه نفر دیگه

شما اگه خوب دوس دارین کنجکاو باشین حرفی نیست.میتونین برین با خود فرد ناشاناس ارتباط برقرار کنین و بفهمین کی هستن و چی میگن

یک دوست دیگه سه‌شنبه 31 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:59 ب.ظ

نه دیگه نشد جناب مهدی خان نمی زارین یه کم فضای وبلاگ را فضای حل مساله و همفکری کنیم .ولی باشه قبول, دیگه بسهو حاج حسین شما هم که نمی خواد خودشونو معرفی کنه.شما هم که ناراحتی .منم دیگه می رم...
خدانگه دار همگی.
اگه خودمو معرفی نکردم تقصیر کم لطفی خودتون بود بعدا نگین نگفتی
راستی یه معذرت خواهی هم بکنم ازتون بعدا پشیمون نشم.
این دفعه" دیگه" خداحافظ

فضای وبلاگ دوست عزیز فضای همفکری و دموکراسی هستش.

حاج حسینیم اختیار خودشو داره و هر وقت دوس داشت کامل معرفی میکنه

معذرت خواهی واسه چی؟

یک دوست سه‌شنبه 31 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:08 ب.ظ

سلام به همه دوستان عزیز و دوست داشتنی همینطور به مهدی جان و یک دوست دیگه
در ابتدا خدتتون عرض کنم که من پیش تمامی شما عزیزان شاگردی می کنم و در حال درس پس دادنم
دوستان عزیز چرا اینقدر زود ناراحت می شین آدم باید صبور باشه این هم به مهدی عزیز می گم هم به یک دوست دیگه بیاین با هم دوست باشین
حالا چرا یک دوست دیگه قهر کردی حیف نیست آدمی به خوبی تو بره و قهر کنه حال حداقل قبل از رفتن خودت رو معرفی کن تا بدونیم این دوست به این خوبی که به طور قطع آشنا است کیه و تو شک و دو دلی نمونیم
اگر باز با هم بحث کنین می کنم
پس از این کارای بد نکنین و با هم مهربون باشین
خوب دوست عزیز همه منتظریم که بیشتر ما رو با معرفی خودت خوشحال کنی
موفق باشی

مرسی حسین جونم_میخوامتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت

ولی عجب دوست و دوست بازاری شد.استاد بیاد چشمش بیفته که فکر میکنه بنگاه دوستیابی زدیم اینجا

یک دوست دیگه چهارشنبه 1 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:38 ق.ظ

من که همش دارم راهنمایی می کنم ولی کو گوش شنوا حتی یه زره هم نتونستین پیدام کنید.تازه این خیلی بده که به بقیه شک می کنید مخصوصا خانم ها ممکنه خیلی ناراحت بشن.

بیان امشب که دیگه اقا مهدی هم داره می ره از دلش در بیاریم و با یه معرفی خوشحالش کنیم.هر چند بیشتر دوست داشتم ببینم از بقیه بچه ها کی می تونه یکی دیگه باشه ولی حیف.....بازم مرام همین اقا مهدی که لااقل از دست ما ناراحت شد و .....
یه چیزی هم هست این اخری ها یه کم حال و هواتون شکلکی تر شده نکنه باز من و شما را هم یکی دیگه داره دور می زنه...
حالا این انتقاد را می خوام به بچه ها بکنم "یه کم بی زوق هستین"کاش یک دونده بودن یه حالی از ما اعضای جدید می پرسیدن...


چرا نمی یان یه کم ما را دعوایی, تشویقی, چیزی ...یه فید بکی از کارامون بگیرم."کجایی نظریه رفتاری تقویت"مردم از بس دنبال جواب این سوال 9منابع انسانی گشتیم.اخه ادم چقدر واسه اشتباه نوشتن یه جواب باید خودشو تنبیه کنه...بماند که چند تا جواب اشتباه دیگه دارم...

خوب دیگه حالا وقت معععععرفیییییییییییییه

به نام خدا:من ن ن ن
R.S.T هستم.
و همینجا تو پست 21ام از همه ی دوستان صمیمانه عذر خواهی برای .....و سپاسگزاری می کنم"من کلی راه درست رفتار کردن در مواجه با افراد ناشناس را یاد گرفتم"بازم مرسی یک دوست...و به من که خوش گذشت ...شما را نمی دونم.
سبز باشید

ممنون خانم صباغ

راستش نمیخواستم بهت بگم ولی همون 2تا نظر اولی که دادین فهمیدم شما هستین!!!

واسه همین بود ذوق و شوق شناختنتون از بین رفت توی بچه ها


به هر حال بازم مرسی

یک دوست دیگه چهارشنبه 1 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:52 ق.ظ

سلام اقای استاجی و اقای کیمیایی و دوستان گرامی

خواهش می کنم نظر لطف شماست....
خوب بسکه لوسین نباید به روی خودتون می اوردین
درثانی این اخری ها که شک کرده بودین...
جان من راستشو بگین شک نکرده بودین که من نباشم...با اون همه راهنمایی های تابلو تو زوقم هم می زنید...
کاش می زاشتین ببینیم یک دوست به روی خودشون می یارن من RST هستم...یا باز هم نمی خوان بیان معرفی ...
موفق باشید و روزهای خوب و سلامتی را تو سربازی داشته باشین و به سلامتی برگردین ...

یک دوست چهارشنبه 1 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:35 ب.ظ

من هم سلام می کنم به یک دوست دیگه و مهدی جان و تمامی دوستان
امیدوارم حال همتون خوب باشه
من هم می خواستم حرف یک دوست رو تائید کنم ولی مگم شما ها در حال امتحانات و درس خوندن برای کنکور هستین و وقت ندارین و شای هم خج...... به هر حال خوبه که تمامی دوستان مثل یک دوست دیگه پر انرژی و با نشاط باشین و زندگی رو زیاد سخت نگیرین
شاید بنده دیگه در کنار شما دوستان نباشم و نتونم از وجود با صفا و افکار زیبا و سخنان شنیدنیتون استفاده کنم
بگذریم من هم خیلی موارد رو یاد گرفتم و خوب بود به هر حال هر مورد تازه که پیش میاد آموزنده است و تجربه ای تازه من هم از شما تشکر می کنم که خیلی خوب و استادانه رفتار کردین و ما رو سردر گم کردین ولی ناراحت نیستم همانطور که قبلا گفتم داریم پیش شما اساتید شاگردی می کنیم و درس پس می دیم
اگر بگم منه هم یکم شناختمتون باز.... نه حالا که اینطوره اصلا نشناختم و هنوز هم نمیدونم شما کی هستین
اگر به هر جهت حرفی زده شد که شخصی ناراحت یا مطالب نوشته شده بنده نا مفهوم بود تمامی دوستان به بزرگواری خودشان ببخشند
در انتها هم برای تمامی دوستان آرزوی موفقیت در تمامی امور را دارم
فعلا آقا مهدی و یک دوست دیگه و تمامی دوستان
سبز باشد

حسین کجا؟؟؟!!!! نروووووو نرووووووو

بابا حالا ما یه سربازی رفتیم ها نشد که همه یکی یکی برن.در ضمن فعلا تا یکشنبه سربازی کلاغیه واسمون

امروزم که فقط هوای گرم خوردیم و بس((عمر تلف میشه تو سربازیای الان فقط))

یک دوست دیگه جمعه 3 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 04:38 ب.ظ

شما هم که همش رفتن هاتون کلاغیه اقا مهدی. یه بار شد بگین دارم می رم و واقعا با یه خدافظی راست راستی ما را خوشحال کنید...شوخی بود...با اینکه می دونم رفتنی نیستید(هیچ کس نمی تونه از وبلاگ های یک دونده دل بکنه) بازم از اینکه می گین ممکنه برم دل وبلاگ می گیره...

راستی جناب یک دوست کجای می خواهین برین بهتر از وبلاگ های یک دونده عزیز... رفته ها پشیمون اند...لطفا حرف از رفتن نزنید ... حال ما را می گیرن اینطوری ها تازه می خواهیم کلی از تجربیات و دانش شما استفاده کنیم.

پیروز و سربلند باشید.
و سبز بمانید

سلام خانم صباغ

راستش منظور از رفتن فعلا رفتن اونطوری نیست که غیبم میزنه و لی شاید تو این هفته خیلی چیزا مشخص بشه

ولی باهاتون موافقم کسی نمیتونه دل بکنه

یک دونده سه‌شنبه 7 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:34 ب.ظ

داغونی بخشی از فرآیند پوست انداختن و صبور شدنه.
یک وقتایی تمام برنامه های زندگی رو فقط به یک رویداد و یک چیز بند کردن درست نیست. باید یاد بگیری که همیشه یک بک آپ پلن یا طرح پشتیبان داشته باشی و آدما یاد نمی گیرند مگر اینکه هزاران بار با سر به زمین بخورن.
مواظب خودت باش مهدی جان و سری بعدی که با سر به زمین خوردی خبر بده تا انجمن با سر به زمین خوردگان رو با هم تشکیل بدیم.
در ضمن اگر میخوای بتونی پاتو رها کنی از اهداف کوچیک شروع کن و یواش یواش اعتماد به نفس و توانایی هاتو افزایش بده و بعد میبینی چیزی به اسم بند وجود نداره.

مرسی استاد .جدا از همه ی حرفا دلم براتون واقعا تنگ شده و گاهی با یه نظر خوبه که هوای ما رو دارین

راستش همین الانشم که سرباز شدیم استاد،واقعا با سر خوردیم زمین چون این چیزی که من میبینم فقط وقت جوان های رو میگیرن،این واسه من شکسته چون از برنامه های بعدیم جا میمونم.به هر حال من پایم استاد که همین الان اون انجمن رو تشکیل بدیم.

باور کنین استاد دست اندازیم برای اهداف غیر قابل دست یافتن نیستش ،فقط یه چشم انداز برای آینده خودم دارم که تقسیم میشه به اهداف کوچکتر که باید یکی یکی به این اهداف کوچک برسم برای رسیدن به اون خط پایان

بازم ممنون استاد

ریحانه صباغ طبسی چهارشنبه 8 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:14 ق.ظ

انجمن با سر به زمین خوردگان!؟
استا شما دیگه چرا؟؟؟ .اهان...یاد اون جمله معروف افتادم... یعنی, کسی که شکست نخوده احتمالا چیز هم یاد نگرفته...
جدا به اعضای انجمنتون پیشنهاد می کنم ادامه مطلب- یک تیر و دو نشون -من را بخونید ...اخه خیلی به کار من اومد.این نویسنده ما واسه خودش کلی خدمات پس از خلقت ارائه داده.تعمیراتی راه انداخته که نگو...
راستی من پام تا اینجا به نظر 28 ام برسه...
اقای کیمیایی کجا هستن!؟ اقای استاجی هستین!؟

خانم صباغ خب استادم یه آدم هستن و جایز الخطا،هر انسانی در طول زندگی اشتباهات زیادی ممکنه داشته باشه یا راه های رفته اشتباه،مهم اینه از این راه ها درس گرفته باشه.کسی که تجربه شکست رو نچشیده باشه به نظر من در آینده زیاد موفقیتش به چشم نمیاد،ماجرای کوهنوردی میشه که وقتی به قله کوه میرسه به تموم سنگ لاخ های سر راهش لبخند میزنه....

آقای کیمیایی هم همین اطراف هستن و شاید مثل من کمی درگیر،منم که به هر حال حالا حالا ها هستم اینجا


ممنون از نظرتون

مرجان سالاری چهارشنبه 8 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:21 ق.ظ

دیگه امتحانا تموم شد حالا که اینجوریه منم هستم هنوز تا 28 تا دو تا دیگه مونده (درضمن اقای استاجی ناراحت نمیشین که تو پست شما انجمن راه بندازیم؟؟؟)
منم میخواستم بگم تو این انجمن با سر به زمین خوردگان که چه عرض کنم چند هفته ایه من با مخ به زمین خوردم پس یکی از اعضای اصلی این انجمن هستم ...(البته با این حرفای استاد دیگه ناراحت نیستم ،چون به قول ایشون داغونی بخشی از فرایند پوست انداختن و صبور شدنه)

سلام و خسته نباشید خانم سالاری بابت تموم شدن امتحانا ولی یادتون نره که هیچوقت خوشحال نباشین از تموم شدن امتحانا چون یه مدت که بگذره دلتنگی خاصی برای دانشگاه به وجود میاد براتون حتی باور کنین دلتنگ همون استرس ها و بیدار خوابی های شب امتحان میشین((اینو یه تجربه کرده میگه))

امیدوارم از اون سر به زمین خوردنتون نهایت استفاده رو برای آیندتون ببرین و این داغونی براتون خوش یوم باشه

انشاالله

مرسی از نظرتون

یک دوست پنج‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:02 ب.ظ

سلام به تمامی دوستان
امیدوارم حال همتون خوب باشه
اومدم که به قولی که داده بودم عمل کنم و بیست و هشتمین پیام رو بذارم
دوستان عذر خواهی می کنم چون به دلیل مشغله زیاد نمی تونم زیاد به وبلاگ ها سر بزنم و پا به پا شما عزیزان باشم
الان هم فرصت مناسب بود گفتم هم حالی پرسیده باشم هم .....
از هر چه بگذریم سخن دوست خوشتر است
راستی قرار بود بیاین تو این پست انجمن صحبت کردن راه بندازین ولی خبری نیست مثل این که تو این تابستون حسابی بهتون خوش گذشته و فراموش کردین
به هرحال ....
به امیددیدار مجدد تمامی شما عزیزان
همیشه سبز باشید

و سلام و سلامتی برای یک دوست
خوشحال می شیم از احوال پرسی دوستان. مرسی
خواهش می شه عذر خواهی لازم نیست ما هم زیاد فرصت نمی کنیم سر بزنیم.
به ایمیل جدید استاد یه پست بدین که دعوت نامه ی گوگل پلاس را براتون بفرستند ...ما اونجا منتظر یاری سبزتان هستیماتفاقا از پستهایی که اونجا گذاشتم براتون ایمیل هم کردم شاید حتی دعوت نامه هم فرستاده باشم.به هر حال ما و استاد منتظریم...اونجا می تونیم گروهی بحرفیم.
به امید دیدار...(تابستون وبهار که گذشت ...جان ما تا هوا سردتر نشده یک کوه بریم باهم)
شاد باشید...راستی چرا گریه می کنید.پست 28ام تموم شده دنیا که به اخر نرسیده.تو پلاس منتظریم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد