وبلاگ گروهی بازاریابی بین الملل

مطالب بازاریابی , استراتژی و فروش در مقیاس جهانی

وبلاگ گروهی بازاریابی بین الملل

مطالب بازاریابی , استراتژی و فروش در مقیاس جهانی

یک تیر و دو نشون


چند روز پیش یک اجازه و مشورت از استاد داشتم, برای دعوت بچه ها ی وبلاگ به همکاری تو راه اندازی یک سمینار بازاریابی در مشهدو, که یکی از اساتید مدیریت (جناب دکتر شایسته) برای راه اندازیش از ما کمک خواستن.ایشون با گروه وبلاگ ما هم تا حدودی اشنا شدن و خواستن که اگر شد ما تو برپا کردن این سمینار به ایشون کمک کنیم و حق الزحمه این کار را هم از طریق ثبت نام داشته باشیم.البته هدف ما به توصیه استادمحترم این هست:" تیمی کار کنید و فرهنگ کار تیمی را درخودتان بپرورانید"


حالا از همه ی شما وبلاگ نویس های خوب یک دونده عزیز دعوت می کنم به ما تو برپایی این سمینار کمک کنید تا یک تجربه خوب بدست بیاریم و کار تیمی را با هم بیرون وبلاگ بیشتر تجربه کنیم.

لطفا هر کدام از اعضای وبلاگها مایل به همکاری هستند و می تونن من را همراهی کنند هر چه زود تر اعلام کنید تا برای زمان و اندازه همکاری مون تصمیم بگیریم.

 

مبنا هم همین کتاب اقای دکتر شایسته هست 
به نظر ایشون می توانیم برای مجموعه دانشگاهی 
طراحان داخلی و مدیران رده های مختلف فروشگاهی این سمینار را برگزار کنیم
الان در تهران و بعضی از شرکتها این سمینار در حال برگزاری هست

کتاب هم در چند مجله مثل میثاق مدیران وموفقیت و...معرفی شده






یک متن زیبا(سخت نگیرن) تو سایت یو 24 خوندم که با اجازه نویسنده اون که البته هنوز صادر نشده و من دیگه طاقت ندارم منتظر بمونم .گذاشتم تو ادامه مطلب.بخونید و کاملش کنید...

و اما متن اقای سلیمانی:

اول اینکه از استرسهایتان حرف بزنید


یک آدم صبور و دهن‌قرص، گیر بیاورید و کل بدبختی‌ها و جفتکهایی که از
"الاغ زندگی" خورده‌اید را با او تقسیم کنید…

بازگو کردن مشکلات، وزن آنها را کم میکند… علاوه بر آن معمولا وقتی سفره
دلتان را جلو کسی باز می‌کنید، اوهم سفره خودش را برایتان باز میکند و
یحتمل می فهمید که شما در این دنیا، تنها آدم کتک خورده نیستید... و این
یعنی آرامش..

دوم اینکه فقط به زمان حال فکر کنید:

گذشته‌تان و آینده‌تان را خیلی جدی نگیرید…
اصلا پاپیچ خرابکاریها و کوتاهی‌هایی که در گذشته در حق خودتان
کرده‌اید، نشوید.

همه همینطور بوده‌اند وانگشت فرو کردن در زخمهای قدیمی، هیچ فایده‌ای
جز چرکی شدن آنها ندارد.

آینده را هم که رسما به حساب نیاورید.

ترس از حوادث و رخدادهای احتمالی، حماقت محض است..
فکر هر چیزی، از خود آن چیز معمولا سخت‌تر و دردناک‌تر است…

سوم اینکه به خودتان استراحت بدهید:


حالامی‌گویم استراحت، یکهو فکرتان نرود به سمت یک ماه عشق و حال وسط
سواحل هاوایی…! وسط همه گرفتاریها واسترسها و بدبختی‌هاتون...!!!

آدم میتواند خیلی شیک به خود، مرخصی چند ساعته بدهد…

کمی تنهایی، کمی بچگی کردن، یا هر چیز نامتعارفی که شاید دوست داشته
باشید…. که کمی از دنیای واقعی دورتان کند و خستگی را بگیرد…

مثل نهنگ‌ها که هر از چندگاهی به بالای آب می‌آیند و نفسی تازه
می‌کنند و دوباره به زیر آب برمی‌گردند…

:چهارم اینکه تن‌‌تان را بجنبانید

ورزش قاتل استرس است...
لزومی هم ندارد که وقتی می‌گوییم ورزش، خودتان را موظف کنید روزی
هزار بار وزنه یک تنی بزنید و به اندازه گوریل بازو دربیاورید…



از من به شما نصیحت…

پنجم اینکه واقع‌بین باشید:

ما ملت ، بیشتر استرسمان بابت چیزهایی است که کنترلی روی آنها نداریم…

: ششم اینکه زندگی‌تان، میدان و مسابقه اسب‌دوانی نیست

خودتان را دائم با دیگران مقایسه نکنید… مقایسه کردن و"رقابت‌پیشگی"،
استرس‌زا است…

اینکه ....... فوق‌لیسانس دارد و من ندارم و ......... لامبورگینی
دارد و من ندارم و ...... فلان دارد و من ندارم، شما را دقیقا می‌کند
همان اسب مسابقه که همه عمرش را بابت هویج ِ سر چوب، دویده وبه هیچ کجا
هم نرسیده…

زندگی مسخره‌تر از چیزی است که شما فکرش رامی‌کنید…

هیچ دونفری لزوما نباید مثل هم باشند…
خودتان باشید…


هفتم اینکه از مواجهه با عوامل "ترس‌زا" هراس نداشته باشید:

مثال ساده آن، دندان‌پزشک است…
وقتی دندان خراب دارید، یک کله پیش دکتر بروید و درستش کنید… نه
اینکه مثل بز بترسید و یک عمر را از ترس دندان‌پزشک، بادرد آن بسازید و
همه لقمه‌هایتان را با یکطرفتان بجوید…

نیم ساعت جنگیدن با درد، بهتر از یک عمر زندگی با ترس ِ درد است…
ترس، استرس می زاید

هشتم اینکه خوب بخورید و بخوابید


آدمی که درست نخوابد و نخورد، مغزش درست کارنمی‌کند…
مغز علیل هم، عادت دارد همه چیز را سخت و مهلک نشان دهد…

آدم وقتی گرسنه و خسته است، یک وزنه یک کیلویی را هم نمی‌تواند بلند
کند، چه برسد به یک فکر چند کیلویی…!!

نهم اینکه بخندید:

همه مشکل دارند…
من دارم، شما هم دارید… همه بدبختی داریم، گرفتاری داریم و این موضوع
تابع محل جغرافیایی آدمها هم نیست…

یاد بگیرید بخندید… به ریش دنیا و مشکلات بخندید…

به بدبختی‌ها بخندید… به من که دو ساعت صرف نوشتن این موضوع کردم،بخندید…

به خودتان بخندید…

دو بار اولش سخت است، اما کم کم عادت میکنید و می‌بینید که رابطه
خنده و گرفتاری، مثل رابطه خیار است و سوختگی پوست… درمانش نمی‌کند اما
دردش را کم میکند

نظرات 3 + ارسال نظر
بهزادمنش پنج‌شنبه 2 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:14 ق.ظ

سلام ممنون برای این که ما رو در جریان قرار دادین من موافقت اولیه ام رو اعلام میکنم ولی اگه امکان داره در جلسه حضوری وبلاگ که اینشالله بعد از اتمام امتحانات است بیشتر در موردش صحبت کنید
مرسی

سلام اقای بهزادمنش
خیلی ممنون که با همکاری تون من را به ادامه را تشویق می کنید.
حتمادر یک جلسه حضوری بیشتر با هم صحبت می کنیم.
موفق باشید

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 2 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:50 ب.ظ

سلام خانم صباغ
خسته امتحانات نباشین همچنین تمامی دوستان که در این مدت سخت مشغول بودن آرزوی سلامتی دارم
مورد بسیار جالبیه و تجربه ای در جهت آموختن کار تیمی
امیدوارم من هم بتونم در حد توانم در این کار شرکت کنم و کاری انجام بدم
موفق و پیروز باشید

کیمیایی پنج‌شنبه 2 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:52 ب.ظ

ببخشید فراموش کردم اسمم رو بزنم

سلام اقای کیمیایی
داشتن همکاری شما برای من افتخار بزرگی هست.مطمئنا با پشتیبای و تجربه ی شما یک کار تیمی خوب خواهیم داشت.
به امید موفقیت
متشکرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد