وبلاگ گروهی بازاریابی بین الملل

مطالب بازاریابی , استراتژی و فروش در مقیاس جهانی

وبلاگ گروهی بازاریابی بین الملل

مطالب بازاریابی , استراتژی و فروش در مقیاس جهانی

وقتی دوستان در آینده به درد می خورند

نظرات 9 + ارسال نظر
مرجان سالاری پنج‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:54 ب.ظ

دوست آن است که گیرد دست دوست در پریشان حالی و در ماندگی
مرسی آقای بهزادمنش جالب بود

خواهش میکنم

منصوریان پنج‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:53 ب.ظ

شادی حقیقی در یافتن دوستان فراوان نیست بلکه در ارزش وشایستگی آنهاست.

سلام جناب بهزادمنش
بنظر من ارزش داشتن دوستان خوب و واقعیو در این وبلاگها بخوبی میشه درک کرد آخه دائما در حال یادگیری و تبادل اطلاعاتیم که ارزشش از هر چیز دیگه ای بیشتره. حداقل برای من که این جوریه و از داشتن دوستان خوب خیلی خوشحالم.

ممنون از مطلب خیلی خوبتون

سلام
اعبارت قابل تعمق ای فرمودید.
ماهم از وجود دوستانی همچون شما بسیار استفاده میبریم امد آنکه از این مطالب مطرح شده به صورت کاربردی استفاده کنیم
موفق باشید

استاجی پنج‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:52 ب.ظ

محسن جان اینو زدی تو خال و به نظر من این عکس ها رو میشه تشبیه کرد به پارتی بازی که دقیقا یکی از پایه های پیشبرد کار در ایران شده همین پارتی بازی

مرسی از اظهار نظرت
من این اعتقاد سیاه سفید رو در مورد ایران ندارم
بهتر نیست یک مقدار به دید مثبت به کشور عزیزمان نگاه کنیم؟!!!
موفق باشی

کاظمی جمعه 20 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:32 ق.ظ

دوست شایسته مثل عطر فروش میمونه اگر چیزی از عطرش بهت نده بوی عطرش بهت میرسه.
سلا آقای بهزاد منش ممنون از مطلب متفاوتتون.

سلام
تمثیل جالبی بود ممنون برای اظهار نظزتون
پاینده باشید

میلاو جمعه 20 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:35 ق.ظ

این پیاده می شود، آن وزیر می شود
صفحه چیده می شود، داروگیر می شود
این یکی فدای شاه، آن یکی فدای رخ
در پیادگان چه زود مرگ و میر می شود
فیل کج روی کند، این سرشت فیل هاست
کج روی در این مقام، دلپذیر می شود
اسب خیز می زند، جست و خیز کار اوست
جست و خیز اگر نکرد، دستگیر می شود
آن پیاده ضعیف راست راست می رود
کج اگر که می خورد، ناگزیر می شود
هر که ناگزیر شد، نان کج بر او حلال
این پیاده قانع است، زود سیر می شود
آن وزیر می کشد، آن وزیر می خورد
خورد و برد او چه زود چشمگیر می شود
ناگهان کنار شاه خانه بند می شود
زیر پای فیل، پهن، چون خمیر می شود
آن پیاده ضعیف عاقبت رسیده است
هر چه خواست می شود، گر چه دیر می شود
این پیاده، آن وزیر... انتهای بازی است
این وزیر می شود، آن به زیر می شود...

محمد کاظم کاظمی

سلام جناب بهزاد منش.تصویر جالبی بود.
ولی شاید با پارتی یه دورانیو خوش بود ولی
مطمئنا زود گذره .

زندگی برای همه عزیز است ولی مردان بزرگ شرف را عزیزتر از زندگی میدانند.
نمیدونم خانم سالاری و خانم صباغ و دوستان این وب شماهم این نظر رو می خونین یا نه.اما اگه میخونید میخواستم بگم ما هم شما رو درک میکنیم هممون میدونیم دوران امتحاناته شماست و وقتتون محدوده .همین که هر چندوقت از مطالب و نظراتتون اطلاعات مفیدی بهمون میرسه خوشحالیم و از کنار شما بودن بهره میبریم خوشحال تریم.به امید موفقیت روز افزون برای همگیتون و همگیمون
موفق باشید

سلام برشما
متن بسیار جالب بود
ممنون برای تعریفتون شرمنده دیر پاسخ دادم انشالله امتحانات تموم بشه باز با قدرت توی وب فعالیت میکنیم
موفق باشید

ریحانه صباغ طبسی جمعه 20 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:25 ب.ظ

سلام به همگی
مرسی میلاو عزیز که به فکر ما هستین می دونم من یکی که این ترم زدم به سیم اخر .واقعا ببخشید که نیستم.
من به وبلاگ ها سر می زنم و بعضی مطالب را می خونم این یکی را هم نگاه کرده بودم فقط فرصت تشکر از اقای بهزادمنش نبود.
ممنون اقای بهزادمنش مطلب قشنگی گذاشتین.یعنی می خواهین بگین تا این حد پایه ی کمک به دوستان هستین!!! ما که قبولتون داریم ولی ایول بابا شما دیگه کی هستین فکر نمی کردم اینقدر از همه به خاطر ما بگذرین.فقط اگه اون دوسته(اقا پلیسه) واقعی بود که یه لطفی می کرد قبل از اینکه دوستش دزد بشه راه درست را بهش یاد می داد.

یه داستان قشنگ ما بلدیم در مورد ربط مدیریت به این توضیحی که دادم می نویسم دوستانون هم بخونن:
یه استادی می گفتن مدیرای کشور ما فس فسی هستن ولی این به معنی کند بودن در کارها نیست.یعنی انها صبر می کنند یه جایی از سازمانشون اتیش بگیره بعد می رن و با کپسول اتش نشانی خاموشش می کنند(صدای فس فس)و بعد هم می گن عجب مدیر لایقی بود دیدین چند تا اتیش را خاموش کرد و سازمان را نجات داد. ولی از یه مدیری که(( نمی زاره هیچ جای سازمانش اتیش بگیره)) می گن فلانی هیچ کار بزرگی انجام نداد و هیچ مشکلی راحل نکرد...حالا حکایت این پلیسه هم تو کمک به دوستش حکایت همون مدیر فس فسیه است.
ولی شما دوستان خیلی خوبی هستین
متشکرم اقای بهزادمنش
موفق باشید

سلام
شما لطف دارید نسبت به من تشکر میکنم از تعرفهاتون: به نکته جالبی اشاره کردین واقعا آقا پلیسه اگه زودتر از اینها هوای دوستشو میداشت شاید اون به انحراف کشیده نمیشد!!!
بازم ممنون برای اظهار نظرتون
پیروز باشید

[ بدون نام ] جمعه 27 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:28 ب.ظ

سلام جناب بهزادمنش
مطلب قشنگی گذاشتی و دوستان هم نظرات جالبی دادن
میشه از زوایا مختلف نگاه کرد و نظر داد که از یک طرف نظر جالب و از طرف دیگر مورد انتقاد واقع میشه
دوستی - پارتی - عدالت - نا عدالتی - درستی - نادرستی و .....
ولی در کل مطلب جالبیه و آدم رو یک جورایی مور مور می کنه واسه رفاقت های بی ریا که فراموش نشدنیه
موفق و پیرز باشی

سلام عزیزم
قربون تو: امیدوارم ببینیم و عبرت بگیریم البته کار آقا پلیسه رو تائید نمیکنم ولی امیدوارم ما مثل اون دیر به داد دوستمون نرسیم
شب و روزت خوش

کیمیایی جمعه 27 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:28 ب.ظ

ببخشید اسمم رو یادم رفت بنویسم

ا یکس یکشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 01:26 ق.ظ

به عباس کامرانی اطمینان نکنید چشش دنبال نزدیکان و املاک عزیزانتان هست و خیلی نقشه نزدیک شدن میکشه بهر حال با طرف رفا قت و خواهر یارو را .............. خالی بند و دروغ گو و داستان پرداز است سم هست به در بند خونه راه بدهید بچه ها رو به استخر میفرسته و بعد ..............

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد