وبلاگ گروهی بازاریابی بین الملل

مطالب بازاریابی , استراتژی و فروش در مقیاس جهانی

وبلاگ گروهی بازاریابی بین الملل

مطالب بازاریابی , استراتژی و فروش در مقیاس جهانی

بازار نو

این داستان یکی از قول هایی که قبلا داده بودم خواستم بگم یکم زود دارم عملیش می کنم فقط به خاطر دوستانی که لطف دارن ونوشته های من را می خوانند به جایی درس خوندن دارم تایپ می کنم حتما بخونید تاازنوشته های بعدیم سر در بیارین.

لطفا برداشت خودتان را از این داستان برایم بنویسید تا در مقاله ی بعدی از انها استفاده کنم و بتوانیم دید گاه های هم رابهتر بشناسیم و تحلیل کنیم.

بازار نو...


درست بعد ازدادن اخرین امتحان بود که یک قرار مهم را با مدیر عامل شرکت بنز هماهنگ کرده بودند اون سه دانشجو حالا دیگه فارق التحصیل شده بودن و به دنبال کار رفتن تا یکی از موفق ترین شرکت های دنیا را محک بزنند.

سلام اقای مدیر عامل ماهمین امروز اخرین امتحان را هم دادیم و اماده ایم که تمام وقت در خدمت شما باشیم ما اومدیم که یک تحول بزرگ برای شما به وجود بیاریم.

مدیر از جسارت اون جوان خوشش اومده بود ولی توی دلش به انها خندید و با خودش گفت اون ها چه کاری می توانند بکنند جز اینکه درس بخوانند انها چیزی از کسب و کار نمی دانند .

پس معاون خود را صدا زد و بعد از او که برای این دیدار خود را اماده کرده بود خواست تا ان سه جوان را به دیدار از بخش های مختلف کارخانه ی عظیم بنز ببرد . معاون به انها پیشرفته ترین قسمت های کارخانه و مکانیزه ترین امکانات ماشینی بنز را نشان داد و تا می توانست سعی کرد سه جوان را از امدنشان به این کارخانه ی کامل و پیشرفته پشیمان کند اما انها از این تکنولوژی شگفت زده شده بودند و با هیجان هر چه بیشر در مود کار در ان شرکت عظیم و ایجاد تحول در ان با هم صحبت می کردند .

اه اقای مدیر ما از شما متشکریم که ما را به این دیدار دعوت کردید ما می خوا هیم در این شرکت بزرگ بزرگترین تحول را ایجاد کنیم که همه ی دنیا و شما را متعجب می کند

بله در کمال تعجب مدیربه او گفتند که از این دیدار بسیار متشکرند و با علا قه ی بیشتر می خواهند انجا کار کنند و این مدیر عامل یک شرکت بی نیاز و موفق بود که متعجب به انها نگاه می کرد و چنین انسانی فرصت ها را هر چند در ابتدا کوچک به نظر برسند از دست نمی داد چون از دست دادن این فرصت در اینده می توانست برای او تبدیل به یک رقیب بزرگ شود . پس انها انجا ماندندو حدود سه ما از تمام کارخانه و امکانات و تولیدات بازدید کردند و یاد گرفتند و یادداشت برداشتند .

تا اینکه روزیامدند و گفتند :اقای مدیر عامل ما برای ایجاد تحول بزرگ اماده ایم  فقط اجازه بدهید تا از کارخانه های اتومبیل سازی بزگ دیگر هم باز دید کنیم وانها مدتی هم توانستند از کارخانه های رقیب اطلاعات به دست اورند .

درنهایت یک سوال باقی می ماند که باید از مدیر عامل می پرسیدند .

اقای مدیر قیمت تمام شده ی لاستیک اتومبیل های شما چقدر است ایا می خواهید ما ان را با قیمتی ارزانتر به شما بفروشیم .

مدیر لبخندی زد و گفت 12دلار و این کمترین قیمت تمام شده ی ممکن در بازار است و هیچ کسی نمی تواند از این کمتر تولید کند

بله درست می گویید ما با رقبای شما هم صحبت کردیم همه ی انها با قیمتی بیشتر از شما تولید می کردند اما  ما می توانیم این محصول را با قیمت تمام شده ی تنها 3دلار به شما بفروشیم . انها با چند شرکت بزگ قرار دادی منعقد کردند و با ادغام فعالیت های انها در زمینه ی تولید و فروش لاستیک توانستند قیمت تمام شده را به 3دلار کاهش دهند و این همان تحول بزرگ بود که سه دانشجوی تازه فارق التحصیل شده توانستند ان را به وجود اورند

در مقالات بعدی در مورد روش بازاریابی انها بیشترخواهید خواندولی قبلش یک تحلیل داریم.

لطفا برداشت خودتان را از این داستان برایم بنویسید تا در مقاله ی بعدی از انها استفاده کنم و بتوانیم دید گاه های هم رابهتر بشناسیم و تحلیل کنیم.

  

نظرات 4 + ارسال نظر
علیرضا جمعه 17 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:09 ق.ظ

حتما به تازگی در مورد افتضاحی که در شرکت رنو رخ داده است شنیده اید.
به نظر نمیرسد مدیر عامل شرکت بزرگی مثل بنز انقدر ساده لوح باشه که بزاره سه تا دانشجوی فارق التحصیل که می تونن تو هر کدوم از شرکت های رقیب مشغول به کار بشن سه ماه از خط تولیدش بازدید کنن. بالاخره یک امنیتی چیزی ....
ولی خب دوست دارم زودتر در مورد اینکه چطور بازاریابی خودشون رو انجام دادن بنویسید.
بازم ممنون

البته من تا اینجا خیلی کامل ننوشتم ولی این ماجرا عین واقعیت با شرایط خاص خودش که توضیح خواهم داد.

مرجان سالاری جمعه 17 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:23 ب.ظ

سلام ریحانه جان ممنون از مقاله ی قشنگت.
خواستم بگم این مدیر با این همه تجربه چه طور این قدر سریع خام شد بدون اندیشیدن رقیب بزرگی برای خودش به وجود آورد حتی بزرگتر از بقیه ی رقیباش .یک مدیر باتجربه با این همه دبدبه کبکبه باید از اون اول فکر این جارو هم باید میکرد که امکان داره روزی افراد زرنگ با ظاهری گول زدنی قصد جون شرکتشو داشته باشن اگه به اونا به این راحتی اجازه نمیداد حالا شرکتش خیلی بزرگتر از حالاش میبود خلاصه که خدا عقلو از انسان نگیره....

خوب من می دانم که رقبا روشهایی برای نفوز در اطلاعات هم همیشه دارند.حال شما تا اینجا خیلی سخت نگیرید تا بقیش را بگم.

یک دونده شنبه 18 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:19 ق.ظ

فارغ از بحث های امنیتی که متوجه مدیر کارخانه ی بنز است, چیزی که برای ما همه به عنوان یک فارغ التحصیل جالب توجه است روش کار این افراد است.
یعنی یک مشاهده گری تمام عیار برای کشف یک نیاز و بعد پاسخگویی به روشی که همه برای خودشان و هم برای مشتریانشان ارزش آفرین باشد.
من فکر می کنم که بازاریابی این افراد آنچنان مهم نباشد, چون محصولی که به درستی تولید شده باشد, خودش خودش را می فروشد و نکته ی مهم تر در شناخت عمیق نیاز و پاسخگویی کارا و ارائه ی راه حل اثر بخش است.

سلام و درود بر یک دونده
از اینکه نظرشما را می بینم بسیار سپاس گذارم.
مطرح کردن این مثال به این دلیل برام مهم شد که در روش بازاریابی ان از فروش یک محصول خوب تولید شده توسط ما حمایت نمی کنه بلکه سود اوری از جهت فروش محصولات دیگران برای ما را نشان می ده اون هم در قالب ایجاد یک بازار بدون رقیب چیزی شبه اقیانوس ابی و لااقل برای من یک ایده شد تا به فکر ایجاد یک بازار مشابه برای خودم بیفتم و در مورد ایجادش کمی تحقیق کنم و به این بهانه اونها را در اختیار دوستانم و شما قرار بدم و البته از نظرات وافکار شما بهره مند بشم.

[ بدون نام ] یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:46 ب.ظ

استفده ها بردیم

خوشحال شدم
لطفا از مقاله های مرتبط بعدی هم استفاده کنید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد