استاد عزیز:
تو را دوست دارم بدون کلک
((تو را دوست دارم چو نان و نمک))!
نمک مثل تو نان چو خورشید گرم
نه نانی که آجر نه نان کپک
چه دارم به غیر از تو و عاشقی؟
به جز شعر و غیر از دلی پر ترک؟
بمیرد هر آن کس که اهل دروغ
بسوزد ریا پشت هر صورتک
تو را می خرم در ازای خودم
بدو خوب در هم بدون الک!
این هم نظر من برای((مقاله تغییر نگاه خانم صفوی)) در راستای توصیه استاد
بخونید و فکر کنید و نظر بدید
چیز های در جامعه هست که من را هم مثل خیلی ها از وضع موجود نگران می کنند ولی تفاوتی وجود داره که فرصت ابرازش نگاه های متفاوت را به بحث دعوت می کنه.
چیزهایی که عده ی زیادی از ادم ها ی اطراف ما را نگران کرده و اظهار می کنند از جامعه و بیرون خودشون ناشی می شه از نگاه من در واقع منشا درونی دارد.
در مقاله تفکر انتقاد ی آقای استاجی یاد گرفتم که به مسائل از بیرون خودم نگاه کنم با منطقی ورای انچه می شناسم چرا که آن الوده به احساسی است که ممکن است نادرست باشد.و از صحبت های ما بین درمانده وگاندی-در وبلاگ مهارت های فروش - فهمیدم که افراد دوست دارند برای شناختن از انچه که نمی توانند بشناسند شروع کنند برای درک کردن از انچه که از درکش عاجزند.فهمیدم که ما چیزهایی را که داریم شاکر نیستیم به دنبال درک انچه داریم و می شناسیم نمی رویم هر انچه در دسترس ماست ازتوجه ما دور است خودمان را نمی شناسیم.نیاز والای (( یافتن حقیقت ))را درونمان با علاقه غریزی به((شناخت ناشناخته ها)) اشتباه گرفتیم.
بی وقتی یمان و نداشتن عشق به انچه دراختیار داریم و به کاری که می کنیم و به لحظاتمان باعث شده خودمان را فراموش کنیم و به دنبال دیگری باشیم شاید که او به ما کمک کند. وقافلیم که هیچ کس از خودمان به ما سزاوارتر نیست چه در خوبی و چه در بدی هایمان.
بهانه تراشی هایمان مانع می شود که به دنبال حقیقت باشیم.شادی یمان را گم کرده ام و از دیگری انتظار داریم ان را به ماهدیه بدهند.
نمی دانیم که ما هیچ گاه کاری نخواهیم کرد مگر برای رفع نیاز یا رسیدن به خواسته ای در خودمان پس نباید منتی از لطفمان بر دیگری بگذاریم و تنها یاری رسانمان خود و خدایمان هستیم.
پس عینک هایمان را برای دیدن خودمان به چشم بزنیم و اگر نمره اش برای چشم ما کم است به چشم پزشک معتبری مراجعه کنیم تا راهنمایی معتمد ما باشد. ان زمان است که دیگر با هم برخورد نمی کنیم و راه درستمان را پیدا می کنیم و جامعه ای داریم که می داند باید چه بکند انسانهایی داریم که می دانند رسالتشان در این دنیا و نسبت به هم نوعانشان و مسئولیتشان که باید دربرابرش به خود پاسخ گو باشند چیست.
لطفا قبل از مطالعه این اظهار نظر، حتما مطلب سرکارخانم صفوی با موضوع((تغییر نگاه))مطالعه بفرمایید
اگر بخواهیم در جامعه ی خودمان نگاه مان را تغییر دهیم باید از چه چیز هایی به چه چیزهایی تغییر دهیم.؟
در حال حاضر راجع به چه مسائلی چگونه فکر میکنیم و بهتر است برای اینکه چشم دردمان خوب شود راجع به آن مسائل چگونه فکر کنیم؟
به نظر من در ابتدا باید مثبت اندیش باشیم البته اشتباه نشود با ساده لوحانه رفتار کردن، پس از آن باید نکته بین و ریز بین شویم در رابطه با مسائل،برای شروع میتوان سراغ مسائل روز اقتصادی رفت. اگر بخواهم بیشتر مطلب را بشکافم باید بگویم.مثلا در رابطه با تصمیم گیری های دولت سیاه یا سفید به موضوع نگاه نکنیم((خوب مطلق یا بد مطلق))واقعا و انصافا از دیدکاه نقادانه به موضوع نگاه کنیم یعنی هم محاسن و هم معایب تصمیم رو نگاه و بررسی کنیم.و در انتها میتوانم به یک نتیجه گیری مطلوب و منطقی دست پیدا کنیم.
نتیجه گیری:دیدگاه انسان باید واقع بینانه باشد و منطق گرا فارغ از هر جانب داری و تعصب .در این صورت او پیشگیری قبل از ابتلا را انجام داده است.شماهم اگر به این بیماری مبتلا هستید هیج وقت برای جبران دیر نیست.از همین لحظه کمی فکر کنید، تصمیم بگیرید و اجرا کنید.
پیروزی از آن شماست
یک نظر جدید:
اساتید ممکن است در نوع و روش تدریس با هم متفاوت باشند ولی در نمره دادن همه مثل هم هستند!!!
با نظرات خود در آخرین مطلب من را یاری کنید؟
استاد عزیز:
گفتی غزل بگو چه بگویم مجال کو
شیرین من برای غزل شور و حال کو
هرگز زخود سوال نکردیم کیستیم؟ در کوچه های عمر به دنبال چیستیم؟
هرگز زخود سوال نکردیم درد چیست؟ تنها به وقت فاجعه قدری گریستیم
هرگز به بحر نور نگشتیم آشنا هر چند در قلمرو خورشید زیستیم
عمری دم از هویت مجهول خود زدیم دیگر چه سان مقابل آینه ایستیم؟
جز صفر نیست حاصلمان جود اگر چه ما شاگردهای مدرسه قرن بیستیم
ای کاش در تلاطم دریای زندگی چون موج می شدیم دریغا که نیستیم
سلام دوستان. این مطلب رو برای دوستانی گذاشتم که احیانا میخوان اقامت آمریکا رو بگیرن
البته روی صحبتم با آقای صفایی هستش که پدر ما رو در آورده ببرمش آمریکا .احسان جان راهشو برات گذاشتم بخون و حواست جمع باشه......
می گویند در کشور ژاپن مرد میلیونری زندگی می کرد که از درد چشم خواب بچشم نداشت و برای مداوای چشم دردش انواع قرصها و آمپولها را بخود تزریق کرده بود اما نتیجه چندانی نگرفته بود. وی پس از مشاوره فراوان با پزشکان و متخصصان زیاد، درمان درد خود را مراجعه به یک راهب مقدس و شناخته شده می بیند. وی به راهب مراجعه می کند و راهب نیز پس از معاینه وی به او پیشنهاد می دهد که مدتی به هیچ رنگی بجز رنگ سبز نگاه نکند. وی پس از بازگشت از نزد راهب به تمام مستخدمین خود دستور می دهد با خرید بشکه های رنگ سبز تمام خانه را با رنگ سبز، رنگ آمیزی کنند. همینطور تمام اسباب و اثاثیه خانه را با همین رنگ عوض می کند. پس از مدتی رنگ ماشین، ست لباس اعضای خانواده و مستخدمین و هر آنچه به چشم می آید را به رنگ سبز و ترکیبات آن تغییر می دهد و البته چشم دردش هم تسکین می یابد.
بعد از مدتی مرد میلیونر برای تشکر از راهب وی را به منزلش دعوت می نماید. راهب نیز که با لباس نارنجی رنگ به منزل او وارد می شود متوجه می شود که باید لباسش را عوض کرده و خرقه ای به رنگ سبز به تن کند. او نیز چنین کرده و وقتی به محضر بیمارش می رسد از او می پرسد آیا چشم دردش تسکین یافته ؟ مرد ثروتمند نیز تشکر کرده و می گوید: «بله. اما این گرانترین مداوایی بود که تاکنون داشته.»
مرد راهب با تعجب به بیمارش می گوید: «بالعکس، این ارزانترین نسخه ای بوده که تاکنون تجویز کرده ام. برای مداوای چشم دردتان، تنها کافی بود عینکی با شیشه سبز خریداری کنید و هیچ نیازی به این همه مخارج نبود. برای این کار نمی توانی تمام دنیا را تغییر دهی، بلکه با تغییر نوع نگاهت می توانی دنیا را به کام خود درآوری
روزی عارف پیری با مریدانش از کنار قصر پادشاه گذر می کرد. شاه که در ایوان کاخش مشغول به تماشا بود، او را دید و بسرعت به نگهبانانش دستور داد تا استاد پیر را به قصر آورند. عارف به حضور شاه شرفیاب شد. شاه ضمن تشکر از او خواست که نکته ای آموزنده به شاهزاده جوان بیاموزد مگر در آینده او تاثیر گذار شود.
استاد دستش را به داخل کیسه فرو برد و سه عروسک از آن بیرون آورد و به شاهزاده عرضه نمود و گفت: «بیا اینان دوستان تو هستند، اوقاتت را با آنها سپری کن.»
شاهزاده با تمسخر گفت: «من که دختر نیستم با عروسک بازی کنم!»
عارف اولین عروسک را برداشت و تکه نخی را از یکی از گوشهای آن عبور داد که بلافاصله از گوش دیگر خارج شد.
سپس دومین عروسک را برداشته و این بار تکه نخ از گوش عروسک داخل و از دهانش خارج شد. او سومین عروسک را امتحان نمود. تکه نخ در حالی که در گوش عروسک پیش می رفت، از هیچیک از دو عضو یادشده خارج نشد.
استاد بلافاصله گفت: «جناب شاهزاده، اینان همگی دوستانت هستند، اولی که اصلا به حرفهایت توجهی نداشته، دومی هرسخنی را که از تو شنیده، همه جا بازگو خواهد کرد و سومی دوستی است که همواره بر آنچه شنیده لب فرو بسته.»
شاهزاده فریاد شادی سر داده و گفت: «پس بهترین دوستم همین نوع سومی است و منهم او را مشاور امورات کشورداری خواهم نمود.»
عارف پاسخ داد : «نه» و بلافاصله عروسک چهارم را از کیسه خارج نمود و آنرا به شاهزاده داد و گفت: «این دوستی است که باید بدنبالش بگردی.»
شاهزاده تکه نخ را گرفت و امتحان نمود. با تعجب دید که نخ همانند عروسک اول از گوش دیگر این عروسک نیز خارج شد، گفت: «استاد اینکه نشد!»
عارف پیر پاسخ داد: «حال دوباره امتحان کن.»
برای بار دوم تکه نخ از دهان عروسک خارج شد. شاهزاده برای بار سوم نیز امتحان کرد و تکه نخ در داخل عروسک باقی ماند.
عارف رو به شاهزاده کرد و گفت: «شخصی شایسته دوستی و مشورت توست که بداند کی حرف بزند، چه موقع به حرفهایت توجهی نکند و کی ساکت بماند.»
چرا بعضی از مدیران مثل خیلی از مدیران ایرانی از تفویض قدرت به کارکنان واهمه دارند؟
شاید بتوانیم بگوییم که آنها از موضع ضعف برخورد میکنند،همان طوری که میدانیم دو نوع قدرت داریم: position powerقدرت
یعنی امروز بر اساس یک حکم،قدرت مدیریتی میگیریم و فردا که حکم ما را میگیرند قدرت ماهم از بین میرود،پس قدرت ما از حکم ایجاد شده است.
personal powerو قدرت
که بهترین قدرت است یعنی قدرت شخصی و یعنی اینکه من اطلاعی دارم که دیگران ندارند یا تخصصی دارم که دیگران فاقد آن هستند این برای من یک مرجعیت یا مقبولیت است و این نفوذ شخصی، به من قدرت میدهد.
شاید بتوان گفت تمام مدیرانی که قدرت سازمانی آنها از جنس قدرت حکم است،از تفویض آن نگرانند زیرا اگر آن را از دست بدهند ،چون قدرت شخصی ندارند ،چیز دیگری ندارند زیرا قدرت تخصص،قدرت نفوذ،قدرت کاریزما و قدرت مرجعیت همه جزو قدرت شخصی است که با دادن حکم به وجود نمی آید.در این جا تئوری ای را که در مجله ای خواندم مطرح میکنم که موضوع را بهتر متوجه شوید.
(تئوری مجموع صفر :در این تئوری مقدار معینی پول در نظر بگیرید که بین دو نفر به طور مساوی تقسیم می شود.اما اگر نفر اول بخواهد سهم بیشتری از آن پول را بردارد،درست به اندازه ای که او بیشتر برمیدارد ،نفر دوم باید کمتر بردارد .یعنی مجموع پول بیشتر نفر اول با مجموع پول کمتر نفر دوم مساوی است با صفر. برخی از مدیران هم فکر میکنند که اگر به کارکنان خود قدرت دهند به اندازه ای که به آنها قدرت می دهند از قدرت خودشان کاسته می شود .در حالی که بسیاری معتقدند که توزیع قدرت از تئوری مجموع صفر پیروی نمی کند.)
در مقاله ای خواندم که برخی از مدیران مثل ماشین چمن زنی اند،دستگاه چمن زنی کاری که می کند کوتاه کردن چمن های بلند است این مدیران نیز با دیدن کارکنانی که ممکن است یک سرو گردن از آنها از نظر اطلاعات و تخصص بلند تر باشند،اختیارات آنها را محدود میکنند. این مدیران از توانمند سازی کارکنان به وسیله ی تفویض قدرت ،اختیار و همچنین نظر سنجی از آنها در مورد کارشان،مدیرشان و همچنین شرکتشان گریزان اند به نظر من این دسته از مدیران فقط به دنبال ثابت نگه داشتن مقامشان هستند و از ترس اینکه مبادا این قدرت را از دست بدهند به فکر پیشرفت کارمندانشان و حتی شرکتشان نیستندو این باعث شکست خود مدیر میشود.بنابراین اگر مدیران قدرت شخصی خود را بالا ببرند باعث میشود که هم کارمندان با انگیزه ی بشتری کار کنند و هم اینکه موضع ضعف شرکت مشخص شود و بر طرف گردد واین به موفقیت شرکت و مدیر کمک بسیار زیادی میکندو همچنین باید در نظر گرفت که اگر به کارکنان قدرت بیشتر داده شود و آنها کمک کنند که شرکت یا سازمان موفق تر باشد،این به نفع مدیر و سازمان است.
سخنانی از حضرت علی(ع)در نامه ای به مالک اشتر
می فرمایند:
این را هم بدان که در میان بازرگانان،کسانی هم هستند که تنگ نظر و بد معامله و بخیل و احتکار کننده اند،که تنها با زورگویی به سود خود می اندیشند. وکالا را به هر قیمتی که می خواهند می فروشند،که این سود جویی و گران فروشی برای همه ی افراد جامعه زیانبار،و عیب بزرگی بر زمامدار است.
پس ،از احتکار کالا جلوگیری کن،که رسول خدا(ص) از آن جلوگیری می کرد،باید خرید و فروش در جامعه اسلامی،به سادگی و با موازین عدالت انجام گیرد،با نرخ هایی که بر فروشنده و خریدار زیانی نرساند،کسی که پس از منع تو احتکار کند،او را کیفر ده تا عبرت دیگران شود،اما در کیفر او اسراف نکن.
نهج البلاغه - نامه 53 – ششم - سیمای بازرگانان و صاحبان صنایع : لطفا شخصا مطالعه فرمایید
نهج البلاغه – ره آورد شوم سوء استفاده از بازار اسلامی : لطفا شخصا مطالعه فرمایید
۱- جامعه ی ما یا دولت چقدر به نامه حضرت امیر عمل کرده؟
۲-ما چکار کردیم و یا باید انجام دهیم؟
در این مقاله ۱۰نکته عملی و کاربردی که توسط دانشگاه Stanford در مورد یکی از مهمترین نکته های مدیریت یعنی مدیریت زمان که یکی از زیر شاخه های اصلی که خود به عنوان سیستم اصلی می تواند عمل نماید را برایتان آورده ایم تا با پیروی از اینها بتوان بهتر و کاراتر زمان را که به عنوان مهمترین سرمایه می باشد مدیریت کرد .
رحلت جان گداز پیامبر اکرم(ص)و شهادت امام حسن مجتبی(ع) و همچنین ولی نعمتمان حضرت امام رضا (ع) را به دوستان وبلاگ تسلیت عرض میکنم.