از انجایی که در راستای هدف با حال کارافرین شدن به پیشنهاد خوب اقای بهزادمنش و به تعبیر بنده باید بریم دنبال زدن مخ شرکت ها و اصناف برای کار یاد گرفتن.( که باید از استاد هم مشورت بخواهیم و بیشتر مطالعه و برنامه ریزی داشته باشیم.)
و از انجایی که شنیدن هیچ حرفی برای ادم سزاوارتر نیست مگر شنیدن حرف خودش یه چیزهایی اینجا می گم که خودم یاد بگیرم. البته می گم که می گم چون عضو WTOنیستیم و از هفت دولت در کپی رایت ازادیم و درود بر ازادی جمهوری اسلامی (ببخشید هنوز صبح نشده داشتم تمرین می کردم واسه راهپیمایی فردا) داشتم می گفتم که دروغ نمی گم فقط ازادی کلام دارم دیگه تا چش اعضا WTOدرآد.
توضیحات واضحات:
این انشای جدید را از وبلاگ دوستان یاد گرفتم که درود بر انشا و مطالب باحالشان باد کپی رایت هم نمی کنند صد البته که از ما یاد گرفته اند ولی ما کجاییم که ببینیم و استفاده کنیم.
درضمن 22بهمن 22بهمن روز نجات میهن...مبارک
راهپیمایی یادتون نره.
بریم که چندتا فن مزاکره و مخ زنی یاد بگیریم:
ادامه مطلب ...
تا به الان برای ما تعدادی سوال ایجاد شده که باید در مرحله دوم مصاحبه از شرکت آریا پرسیده شود((البته با کمک نظرات گرانبهای استاد عزیزمان))
۱.چون شرکت آریا کارت با برندهای سرشناس و گران قیمت قرارداد دارد قشر کم در آمد جامعه کمتر از این کارت استقبال میکنند.این موضوع با اهداف شرکت تناقض دارد.چرا؟
۲.قیمت کارتها دقیقا به چه صورت مشخص شده؟
۳.تخفیف ها چگونه با حجم فروش کارتها توجیه پذیر می شوند؟
۴.وبسایت شرکت آریا کارت چیست؟
۵ .روش های معرفی و فروش کارت ها به چه صورت هایی انجام می گیرد؟
۶. سرمایه های مورد نیاز شرکت چه چیز هایی هستند؟
۷.تضمین فروش موفق چه چیزی است؟
۸. نهادهای خدماتی چگونه از مزایای اریا کارت بهره مند می شوند؟
۹.
حال از شما دوستان میخواهم که با مطالعه یادداشت های سرکارخانم ها صباغ و سالاری سوالات خود را از این شرکت مربوطه مطرح کنید.تا در مصاحبه بعدی از آنها استفاده کنیم
با تشکر
دو مطلب به نظرم آمد که شاید دونستن این موضوع برای شما هم مفید باشه که در مورد این دو موضوع بیشتر توضیح میدم (البته با اجازه ی همکاران و دوستان عزیزم)
ادامه مطلب ...به نام خدا
همانطور که شما دوستان عزیز در جریان روند یک تحقیق در رابطه با نوع خاصی از کسب و کار در یادداشتهای قبلی من قرار گرفته اید(جست و جوی فرصت ها در عصر پرتال ها)در ادامه نیز به شناخت بیشتر پرتال ها که نوع بازار خاص ما را تعریف می کند و تفاوتش با نت وورک ها از دید یکی از کارافریننان موفق در این زمینه می پردازیم.
اقای رستمی مدیر شرکت اریا کارت این روش کار را برای اولین بار با شناخت بازار پرتال ها -شبیه مستر کارت -در ایران و جهان پایه گذاری کرد و با وجود پیشنهاد های همکاری و ارائه طرح نوینش در کشورهای موفق تنها برای رونق بازار و ارائه خدمات به اقشار ضعیف جامعه ی خود و با وجود مشکلات فراوان زیرساختی و فرهنگی سر راهش باز ان را در شهر خود و شهر ما مشهد راه اندازی کرد و در حال حاظر بعد از شش سال فعالیت غرورافرین با وجود داشتن زمینه برای رشد مالی فراوان باز در خدمت مردم و افراد کم درامد جامعه شرکت کوچک ولی قدرتمند خود را اداره می کند.
این تحقیق با همکاری و هم فکری دوستان خوبم
قای محسن بهزاد منش-خانم ها مژگان صفوی و مرجان سالاری
انجام شده است و ادامه دارد.
رسیدن حق کسانی است که می دوند
معلم
پای تخته داد می زد
صورتش از خشم گلگون بود
و دستانش به زیر پوششی از گردپنهان بود
ولی *آخر کلاسی ها
لواشک بین خود تقسیم می کردند
وان یکی در گوشه ای دیگر جوانان را ورق می زد
برای آنکه بی خود های و هو می کرد
و با آن شور بی پایان تساوی های جبری رانشان می داد
خطی خوانا به روی تخته ای کز ظلمتی تاریک غمگین بود
تساوی را چنین بنوشت
یک با یک برابر هست
از میان جمع شاگردان یکی برخاست
خداحافظ همین حالا همین حالا که من تنهام
خداحافظ به شرطی که بفهمی تر شده چشمام
خداحافظ کمی غمگین به یاد اون همه تردید
به یاد آسمونی که منو از چشم تو می دید
اگه گفتم خداحافظ نه اینکه رفتنت سادست
نه اینکه میشه باور کرد دوباره آخر جادست
خداحافظ واسه اینکه نبندی دل به رویاها
بدونی بی تو و با تو همینه رسم این دنیا
خداحافظ خداحافظ همین حالا خداحافظ
استاد عزیز:
تو را دوست دارم بدون کلک
((تو را دوست دارم چو نان و نمک))!
نمک مثل تو نان چو خورشید گرم
نه نانی که آجر نه نان کپک
چه دارم به غیر از تو و عاشقی؟
به جز شعر و غیر از دلی پر ترک؟
بمیرد هر آن کس که اهل دروغ
بسوزد ریا پشت هر صورتک
تو را می خرم در ازای خودم
بدو خوب در هم بدون الک!
این هم نظر من برای((مقاله تغییر نگاه خانم صفوی)) در راستای توصیه استاد
بخونید و فکر کنید و نظر بدید
چیز های در جامعه هست که من را هم مثل خیلی ها از وضع موجود نگران می کنند ولی تفاوتی وجود داره که فرصت ابرازش نگاه های متفاوت را به بحث دعوت می کنه.
چیزهایی که عده ی زیادی از ادم ها ی اطراف ما را نگران کرده و اظهار می کنند از جامعه و بیرون خودشون ناشی می شه از نگاه من در واقع منشا درونی دارد.
در مقاله تفکر انتقاد ی آقای استاجی یاد گرفتم که به مسائل از بیرون خودم نگاه کنم با منطقی ورای انچه می شناسم چرا که آن الوده به احساسی است که ممکن است نادرست باشد.و از صحبت های ما بین درمانده وگاندی-در وبلاگ مهارت های فروش - فهمیدم که افراد دوست دارند برای شناختن از انچه که نمی توانند بشناسند شروع کنند برای درک کردن از انچه که از درکش عاجزند.فهمیدم که ما چیزهایی را که داریم شاکر نیستیم به دنبال درک انچه داریم و می شناسیم نمی رویم هر انچه در دسترس ماست ازتوجه ما دور است خودمان را نمی شناسیم.نیاز والای (( یافتن حقیقت ))را درونمان با علاقه غریزی به((شناخت ناشناخته ها)) اشتباه گرفتیم.
بی وقتی یمان و نداشتن عشق به انچه دراختیار داریم و به کاری که می کنیم و به لحظاتمان باعث شده خودمان را فراموش کنیم و به دنبال دیگری باشیم شاید که او به ما کمک کند. وقافلیم که هیچ کس از خودمان به ما سزاوارتر نیست چه در خوبی و چه در بدی هایمان.
بهانه تراشی هایمان مانع می شود که به دنبال حقیقت باشیم.شادی یمان را گم کرده ام و از دیگری انتظار داریم ان را به ماهدیه بدهند.
نمی دانیم که ما هیچ گاه کاری نخواهیم کرد مگر برای رفع نیاز یا رسیدن به خواسته ای در خودمان پس نباید منتی از لطفمان بر دیگری بگذاریم و تنها یاری رسانمان خود و خدایمان هستیم.
پس عینک هایمان را برای دیدن خودمان به چشم بزنیم و اگر نمره اش برای چشم ما کم است به چشم پزشک معتبری مراجعه کنیم تا راهنمایی معتمد ما باشد. ان زمان است که دیگر با هم برخورد نمی کنیم و راه درستمان را پیدا می کنیم و جامعه ای داریم که می داند باید چه بکند انسانهایی داریم که می دانند رسالتشان در این دنیا و نسبت به هم نوعانشان و مسئولیتشان که باید دربرابرش به خود پاسخ گو باشند چیست.
لطفا قبل از مطالعه این اظهار نظر، حتما مطلب سرکارخانم صفوی با موضوع((تغییر نگاه))مطالعه بفرمایید
اگر بخواهیم در جامعه ی خودمان نگاه مان را تغییر دهیم باید از چه چیز هایی به چه چیزهایی تغییر دهیم.؟
در حال حاضر راجع به چه مسائلی چگونه فکر میکنیم و بهتر است برای اینکه چشم دردمان خوب شود راجع به آن مسائل چگونه فکر کنیم؟
به نظر من در ابتدا باید مثبت اندیش باشیم البته اشتباه نشود با ساده لوحانه رفتار کردن، پس از آن باید نکته بین و ریز بین شویم در رابطه با مسائل،برای شروع میتوان سراغ مسائل روز اقتصادی رفت. اگر بخواهم بیشتر مطلب را بشکافم باید بگویم.مثلا در رابطه با تصمیم گیری های دولت سیاه یا سفید به موضوع نگاه نکنیم((خوب مطلق یا بد مطلق))واقعا و انصافا از دیدکاه نقادانه به موضوع نگاه کنیم یعنی هم محاسن و هم معایب تصمیم رو نگاه و بررسی کنیم.و در انتها میتوانم به یک نتیجه گیری مطلوب و منطقی دست پیدا کنیم.
نتیجه گیری:دیدگاه انسان باید واقع بینانه باشد و منطق گرا فارغ از هر جانب داری و تعصب .در این صورت او پیشگیری قبل از ابتلا را انجام داده است.شماهم اگر به این بیماری مبتلا هستید هیج وقت برای جبران دیر نیست.از همین لحظه کمی فکر کنید، تصمیم بگیرید و اجرا کنید.
پیروزی از آن شماست
یک نظر جدید:
اساتید ممکن است در نوع و روش تدریس با هم متفاوت باشند ولی در نمره دادن همه مثل هم هستند!!!
با نظرات خود در آخرین مطلب من را یاری کنید؟
استاد عزیز:
گفتی غزل بگو چه بگویم مجال کو
شیرین من برای غزل شور و حال کو
هرگز زخود سوال نکردیم کیستیم؟ در کوچه های عمر به دنبال چیستیم؟
هرگز زخود سوال نکردیم درد چیست؟ تنها به وقت فاجعه قدری گریستیم
هرگز به بحر نور نگشتیم آشنا هر چند در قلمرو خورشید زیستیم
عمری دم از هویت مجهول خود زدیم دیگر چه سان مقابل آینه ایستیم؟
جز صفر نیست حاصلمان جود اگر چه ما شاگردهای مدرسه قرن بیستیم
ای کاش در تلاطم دریای زندگی چون موج می شدیم دریغا که نیستیم
سلام دوستان. این مطلب رو برای دوستانی گذاشتم که احیانا میخوان اقامت آمریکا رو بگیرن
البته روی صحبتم با آقای صفایی هستش که پدر ما رو در آورده ببرمش آمریکا .احسان جان راهشو برات گذاشتم بخون و حواست جمع باشه......
می گویند در کشور ژاپن مرد میلیونری زندگی می کرد که از درد چشم خواب بچشم نداشت و برای مداوای چشم دردش انواع قرصها و آمپولها را بخود تزریق کرده بود اما نتیجه چندانی نگرفته بود. وی پس از مشاوره فراوان با پزشکان و متخصصان زیاد، درمان درد خود را مراجعه به یک راهب مقدس و شناخته شده می بیند. وی به راهب مراجعه می کند و راهب نیز پس از معاینه وی به او پیشنهاد می دهد که مدتی به هیچ رنگی بجز رنگ سبز نگاه نکند. وی پس از بازگشت از نزد راهب به تمام مستخدمین خود دستور می دهد با خرید بشکه های رنگ سبز تمام خانه را با رنگ سبز، رنگ آمیزی کنند. همینطور تمام اسباب و اثاثیه خانه را با همین رنگ عوض می کند. پس از مدتی رنگ ماشین، ست لباس اعضای خانواده و مستخدمین و هر آنچه به چشم می آید را به رنگ سبز و ترکیبات آن تغییر می دهد و البته چشم دردش هم تسکین می یابد.
بعد از مدتی مرد میلیونر برای تشکر از راهب وی را به منزلش دعوت می نماید. راهب نیز که با لباس نارنجی رنگ به منزل او وارد می شود متوجه می شود که باید لباسش را عوض کرده و خرقه ای به رنگ سبز به تن کند. او نیز چنین کرده و وقتی به محضر بیمارش می رسد از او می پرسد آیا چشم دردش تسکین یافته ؟ مرد ثروتمند نیز تشکر کرده و می گوید: «بله. اما این گرانترین مداوایی بود که تاکنون داشته.»
مرد راهب با تعجب به بیمارش می گوید: «بالعکس، این ارزانترین نسخه ای بوده که تاکنون تجویز کرده ام. برای مداوای چشم دردتان، تنها کافی بود عینکی با شیشه سبز خریداری کنید و هیچ نیازی به این همه مخارج نبود. برای این کار نمی توانی تمام دنیا را تغییر دهی، بلکه با تغییر نوع نگاهت می توانی دنیا را به کام خود درآوری
روزی عارف پیری با مریدانش از کنار قصر پادشاه گذر می کرد. شاه که در ایوان کاخش مشغول به تماشا بود، او را دید و بسرعت به نگهبانانش دستور داد تا استاد پیر را به قصر آورند. عارف به حضور شاه شرفیاب شد. شاه ضمن تشکر از او خواست که نکته ای آموزنده به شاهزاده جوان بیاموزد مگر در آینده او تاثیر گذار شود.
استاد دستش را به داخل کیسه فرو برد و سه عروسک از آن بیرون آورد و به شاهزاده عرضه نمود و گفت: «بیا اینان دوستان تو هستند، اوقاتت را با آنها سپری کن.»
شاهزاده با تمسخر گفت: «من که دختر نیستم با عروسک بازی کنم!»
عارف اولین عروسک را برداشت و تکه نخی را از یکی از گوشهای آن عبور داد که بلافاصله از گوش دیگر خارج شد.
سپس دومین عروسک را برداشته و این بار تکه نخ از گوش عروسک داخل و از دهانش خارج شد. او سومین عروسک را امتحان نمود. تکه نخ در حالی که در گوش عروسک پیش می رفت، از هیچیک از دو عضو یادشده خارج نشد.
استاد بلافاصله گفت: «جناب شاهزاده، اینان همگی دوستانت هستند، اولی که اصلا به حرفهایت توجهی نداشته، دومی هرسخنی را که از تو شنیده، همه جا بازگو خواهد کرد و سومی دوستی است که همواره بر آنچه شنیده لب فرو بسته.»
شاهزاده فریاد شادی سر داده و گفت: «پس بهترین دوستم همین نوع سومی است و منهم او را مشاور امورات کشورداری خواهم نمود.»
عارف پاسخ داد : «نه» و بلافاصله عروسک چهارم را از کیسه خارج نمود و آنرا به شاهزاده داد و گفت: «این دوستی است که باید بدنبالش بگردی.»
شاهزاده تکه نخ را گرفت و امتحان نمود. با تعجب دید که نخ همانند عروسک اول از گوش دیگر این عروسک نیز خارج شد، گفت: «استاد اینکه نشد!»
عارف پیر پاسخ داد: «حال دوباره امتحان کن.»
برای بار دوم تکه نخ از دهان عروسک خارج شد. شاهزاده برای بار سوم نیز امتحان کرد و تکه نخ در داخل عروسک باقی ماند.
عارف رو به شاهزاده کرد و گفت: «شخصی شایسته دوستی و مشورت توست که بداند کی حرف بزند، چه موقع به حرفهایت توجهی نکند و کی ساکت بماند.»